۵.۱۱.۱۳۸۸


ايل رحيم بيكي ها در حال در كردن 13



ارباب خودم سامبولي عليكم
ارباب خودم سرتو بالا كن
ارباب خودم بزبزقندي
ارباب خودم چرا نمي خندي؟

اين آدم بزرگها دست بردار نيستند
پدر با جعبه اسباب بازيش مدام به اين طرف و آن طرف خانه مي رود و همه چيز را درست ميكند.
و مادر هم مثل دختر بچه ها از آمدن عيد ذوق كرده است
اگر من مثل آنها باشم به من مي گويند بازي گوش
ولي دنياي من جدي تر از مال آن هاست
خيلي جدي تر
ولي بازي آنها تمامي ندارد
من براي كسي بازي نمي كنم
من زندگي مي كنم
ولي آنها براي ديگران مقدمات صحنه اي را مي سازند تا با حضور آنها در نقش خود بازي كنند
پاك حوصله آدم را سر ميبرند
اين زمستان هم دارد مي رود
باز مي توانم به پارك بروم و تاب بخورم
ادا. اما. ننننه.بو. بووف. ابودي بودي بودي.ابيگز بيگز بيگز.د. و ... كلماتي هستند كه بوسيله انها سعي دارم تا با ديگران ارتباط كلامي ايجاد كنم.
اما جز چند نفر آن هم به شكل محدود كسي از حر فهايم سر در نمي آورد
براي همين گاهي براي بيان خواسته هايم مجبورم گريه كنم
و يا داد بكشم
مادر و پدرم خيلي مرا دوست دارند

شهميرزاد پر از آشغال است
وقتي بزرگ بشوم آن را تميز مي كنم
چرا آدم بزرگ ها اينقدر كثيف هستند

پس از سالها مطالعات...و تحقيقات.....فهميدم كه حسني اگر اصلا كچل مي بود بهتر بو

امروز دهم محرم بود من يكسال و يك روزه ام. امروز دلم تنگ بود به خاطر آب به خاطر سبز ماندن امروز روز ايثار بود روز از خود گذشتن از همه گذشتن به خاطر آب به خاطر زندگي به خاك افتادن و زمين و زمان را زنده با خون نگه داشتن من هومانم و دلم براي امام حسين (ع)مي سوزد و به داشتن پناهي چون او افتخار مي كنم امروز به دسته رفتيم و من پرچم علمدار كربلا را كه از سبزي سرخ بود

هفدهم دي تولد منه
يك سال از حظور من بر زمين مي گذرد
فعلا از آن خوشم آمده و خيال رفتن به سياره اي ديگر را ندارم
تولدم مبارك
هفدهم دي تولد منه
يك سال از حظور من بر زمين مي گذرد
فعلا از آن خوشم آمده و خيال رفتن به سياره اي ديگر را ندارم
تولدم مبارك
روز عاشورا و تولد من يكي شده اند
سال ميلادي و سال قمري و تولد من يكي شده اند
وهمه اينها يعني اين كه:من از خارجه آمده ام
پيدا نمي شوم
خداي مهربان يكي مثل من بيشتردرست نكرده است
از آن بالا نگاه كرده پدر و مادر خوبم را نشان كرده
و مرا يواشكي به آنها داده است.روز عاشورا و تولد من يكي شده اند
سال ميلادي و سال قمري و تولد من يكي شده اند
وهمه اينها يعني اين كه:من از خارجه آمده ام
پيدا نمي شوم
خداي مهربان يكي مثل من بيشتردرست نكرده است
از آن بالا نگاه كرده پدر و مادر خوبم را نشان كرده
و مرا يواشكي به آنها داده است





اينجا خارجه ست از زمين و آمريكا و جو من آرزوي پدر و مادرم را بر آورده كردم و آن ها را با خود به خارجه بردم عمو ميكي با انگشت مسير بر گشت به واشتنگتن دي سي رابه ما نشان مي دهد

دیشب تو پارک بابام یه لامپ بزگ سفید تو آسمون سیاه نشونم داد. مامانم گفت:" اسمش ماهه ها نه یه لامپ بزرگ سفید" گفتم :"ماهه ها؟" گفت:"ماه

گفتم:"چند ماهه شه؟"

بابام می گفت:"تا حالا 90 ملیارد نفر روی کره زمین زندگی کردن" مامانم گفت:"این ماه همیشه تو آسمون سرگردون بوده از زمان همون آدم اول" یواش با خودم گفتم یعنی قبل از من 90 ملیارد نفر آدم اینو دیدن باز با خودم گفتم چقدر چشم چقدر آد

من به پارک رفته بوده ام و بازی کرده بوده ام

بیسیار بیسیار به من خوش می گذرد

من آنطوری آنطوری تاب بازی می کنم

چون که ما می خواهیم دانشمند بشویم

برای ما کتابهای زیادی خریداری می شود

لاکن کتاب حانه نداریم که گفته اند در دست اقدام است

برای دل خوشی دل پدر و مادرمان امروز دو کلمه آما و عمه را زمزمه نمودیم که باعث تفرج ذات آنان گردید

و کلی حال کردند

و برای بیان خشم خود نیز فریادهای دلخراشی سر داده ایم

یه چیزی شبیه موشک سواری

می شه تاب سواری

خیلی کیف داره

هر شب تاب تاب عباسی می خونیم

منو مامان و بابا

خدا هومان و ندازی

اگه می خوای بندازی

رو کره ماه بندازی

ننه لیلا مریض شده

قلبش ناراحته

بابام میگه که من واسش دعا کنم

خدایا عزیزو خوب کن

آمین




iinam az maman jon mohtaram va nana liyla ke daran rajebe khastegary raftan baraye man soohbat mikonan.

in tasviirist ke somii keshide az safare man be korrrre mah man javabii vasash neveshtam ke shoma ham mitavaniid an ra bekhaniid "sam daste shoma dard nakonad chera zahmat keshidid? chegadr nagashiihaye shoma vageiist dorost hamantoory ke dar safarhaye pishine khod tajrobe kardeam anra baraye ayandegan dar 360 migozaram ama an abrha ke az kaleye bande dar amadeand yanii che? yanii inha takhayoolate bande dar khab hastand? yanii safar man be mah afsaneii bish nist? az shoma baiid ast ke mesle adam bozorgha gezavat mikonid baraye in ke safar be mahe mara bavar konid in bar hatman shoma ra mibaram agar iin moshake lanatyy zooodtar dorost shavad"

بردند مرا پارک جنگلی

اما در جنگلشان هیچ شیر و پلنگی نبود

خودم وقتی در جنگلهای آمازون سرگردان بودم

چندین شیر و ماست و موسیر را با هم خورده بودم


عجب مزه ای داره این غذاها.حیف که یه شکم سیر به من نمیدن.بازم هی میگن شیر بخور.ولی عجب خوشمزست هلو یا موز .دلم لک زده واسه تری لیمو .اما فقط یک کم تو سوپ بهم می دن.و هر روز یه مزه جدید رو بهم می خورونن. اغلب خوشمزه و خوبن .از مزه شیر که بهترن.باس شعر صفم رو عوض کنم.بذارم غذا خواب جیش.گر چه خوابمم کم شده.مامان می گه تو دنیا خیلی غذا هست بابام می گه ما آدما همه چی می خوریم همه چی.اما من تا می یام لباسمو بخورم از چنگم درش می یارن و مامان می گه "مگه تو ببهائی هستس ما جان؟" یا بابام نمی زاره شصت پاشو که خیلی هم ورقلمبیدست رو بخورم. بهم می گه : "مگه تو آدم خوری با جان؟"ما که نفهمیدیم زبونه اینا رو


سلام

حالت خوبه

من که خسته شدم از هفت ماهگی

چند روز دیگه می رم تو هشت ماه

حوصله م سر رفته

هر چی هم که بازی می کنم خسته نمی شم

ضربه با کله به توپ بادی

ضربه با پا به توپ پلاستیکی

کشتی با بالش

تاب تاب عباسی تو پارک عمه مهناز

و.....

دیروز منو بردن بازار. همه منو نگاه می کردن.ننه لیلا گفته مدام واسم اسفند دود کنن چشم نخورم.منم همه رو نگاه می کنم و می خندم. به نظر من چیزی خنده دار تر از آدم تو دنیا وجود نداره.آدمهای جدی و اخمو خیلی خنده دارن.امروزم رفتیم استخر و امامزاده . من برای همه دست تکون دادم اما یه دختره لپمو کشید. بابام بهش اخم کرد . دختره سرخ شد مامانش دعواش کرد.

هر روز منو می برن در در و من واسه نور لامپها ذست تکون می دم.

شعر

ای هفت ماهگی

ای لحظه گرفتنها

بعد از تو ما از پشت در ها به پشت بامها

و از جیشی به آب دهان رسیذیم

و رنگ تو را ساختیم ای هفت ماهگی


فردا شش ماهم پر می شود و باید دوباره واکسن بزنم.موهایم بزرگ شده اند و من حوصله شانه کردنشان را ندارم.مدتی بیمار بودم.سرما خورده بودم.الان خوب خوبم.برایم ک رورو اک نو خریده اند که هم راه می رود هم پرواز می کند وهم می تواند از زیر آب و خاک رد شود.یک چیزه فوق العاده ایست .من می خواهم با آن به کره ماه و زیر اقیانوس بروم.ببینم اگر بتوانم اهالی ماه را راضی کنم شاید سمیه را هم با خودم ببرم.به او گفته ام بقچه و بندیل خود را ببنددو هر شب تا صبح آماده باشد.یک توپ بسیار بزرگ هم دارم که با آن فوتبال بازی می کنم

امروز

مثل هر روز

من می خواستم بخوابم

اما مرا بردند به دشت ودمن

من هم گریه کردم

آخه سردم بود

همه جا سبز بود

آسمان آبی

پدرم گفت :"باباجان ببین چقد قشنگه"

من اخم کردم

مادرم گفت:"اینجا زمین متری چنده؟"

گفتم نکنه می خوان بیان اینجا زندگی کنن

بدبختی

کجا بود؟؟

صوفی آباد

گفتند

خودمانیم جای قشنگی بود

اما کاش خوابم نمی آمد

و سرد نبود

و پشه نمی داشت

و مثل اطاقم بود

پدرم می گوید:"پسرم باید به سختی ها عادت کنی.همش بخور و بخواب نیست که"

اما من هر جا را که اطاقم نباشد دوست ندارم پس داد می کشم

ااااااااااااااااااا .

سلام

من بزرگ شده ام و هر روز فرنی را با قاشق می خورم

و اگر به حای مامان و بابا کس دیگری کنارم باشد گریه میکنم

خانه ما حیاط ندارد ولی بابا و مامان با ماشین هر روز مرا دور می دهند

خونه مامان جون محترم. خونه ننه لیلا

همه مرا دوست دارند

مرا ماچ می کنند

من داد می کشم

بابا آنها را دعوا می کند

من می خندم

با بابا و مامان کلی بازی می کنیم

بازی هو هو

بازی اغون اغون

من شادم و فکر می کنم شادی چیز خوبی است

از خدای مهربان و بزرگ ممنونم

که موهبت زنده بودن و زندگی کردن را به من ارزانی داشته است

و جز من موحودات دیگری را حان داده است

و با دلم که کوچک است

از او می خواهم که به خاک تشنه شهرم باران بدهد و علف به بره ها و گندم به مورچه ها


بابام میگه :"باس دانشمند بشی"
برای من فرقی نمی کنه
دانشمند یا هنرمند
مهم اینه که کدومشون بیشتر مزه شیر میده