۵.۱۱.۱۳۸۸
پدر با جعبه اسباب بازيش مدام به اين طرف و آن طرف خانه مي رود و همه چيز را درست ميكند.
و مادر هم مثل دختر بچه ها از آمدن عيد ذوق كرده است
اگر من مثل آنها باشم به من مي گويند بازي گوش
ولي دنياي من جدي تر از مال آن هاست
خيلي جدي تر
ولي بازي آنها تمامي ندارد
من براي كسي بازي نمي كنم
من زندگي مي كنم
ولي آنها براي ديگران مقدمات صحنه اي را مي سازند تا با حضور آنها در نقش خود بازي كنند
پاك حوصله آدم را سر ميبرند
اين زمستان هم دارد مي رود
باز مي توانم به پارك بروم و تاب بخورم
ادا. اما. ننننه.بو. بووف. ابودي بودي بودي.ابيگز بيگز بيگز.د. و ... كلماتي هستند كه بوسيله انها سعي دارم تا با ديگران ارتباط كلامي ايجاد كنم.
اما جز چند نفر آن هم به شكل محدود كسي از حر فهايم سر در نمي آورد
براي همين گاهي براي بيان خواسته هايم مجبورم گريه كنم
و يا داد بكشم
مادر و پدرم خيلي مرا دوست دارند
يك سال از حظور من بر زمين مي گذرد
فعلا از آن خوشم آمده و خيال رفتن به سياره اي ديگر را ندارم
تولدم مبارك
هفدهم دي تولد منه
يك سال از حظور من بر زمين مي گذرد
فعلا از آن خوشم آمده و خيال رفتن به سياره اي ديگر را ندارم
تولدم مبارك
روز عاشورا و تولد من يكي شده اند
سال ميلادي و سال قمري و تولد من يكي شده اند
وهمه اينها يعني اين كه:من از خارجه آمده ام
پيدا نمي شوم
خداي مهربان يكي مثل من بيشتردرست نكرده است
از آن بالا نگاه كرده پدر و مادر خوبم را نشان كرده
و مرا يواشكي به آنها داده است.روز عاشورا و تولد من يكي شده اند
سال ميلادي و سال قمري و تولد من يكي شده اند
وهمه اينها يعني اين كه:من از خارجه آمده ام
پيدا نمي شوم
خداي مهربان يكي مثل من بيشتردرست نكرده است
از آن بالا نگاه كرده پدر و مادر خوبم را نشان كرده
و مرا يواشكي به آنها داده است
گفتم:"چند ماهه شه؟"
بابام می گفت:"تا حالا 90 ملیارد نفر روی کره زمین زندگی کردن" مامانم گفت:"این ماه همیشه تو آسمون سرگردون بوده از زمان همون آدم اول" یواش با خودم گفتم یعنی قبل از من 90 ملیارد نفر آدم اینو دیدن باز با خودم گفتم چقدر چشم چقدر آدمن به پارک رفته بوده ام و بازی کرده بوده ام
بیسیار بیسیار به من خوش می گذرد
من آنطوری آنطوری تاب بازی می کنم
چون که ما می خواهیم دانشمند بشویم
برای ما کتابهای زیادی خریداری می شود
لاکن کتاب حانه نداریم که گفته اند در دست اقدام است
برای دل خوشی دل پدر و مادرمان امروز دو کلمه آما و عمه را زمزمه نمودیم که باعث تفرج ذات آنان گردید
و کلی حال کردند
و برای بیان خشم خود نیز فریادهای دلخراشی سر داده ایم
سلام
حالت خوبه
من که خسته شدم از هفت ماهگی
چند روز دیگه می رم تو هشت ماه
حوصله م سر رفته
هر چی هم که بازی می کنم خسته نمی شم
ضربه با کله به توپ بادی
ضربه با پا به توپ پلاستیکی
کشتی با بالش
تاب تاب عباسی تو پارک عمه مهناز
و.....
دیروز منو بردن بازار. همه منو نگاه می کردن.ننه لیلا گفته مدام واسم اسفند دود کنن چشم نخورم.منم همه رو نگاه می کنم و می خندم. به نظر من چیزی خنده دار تر از آدم تو دنیا وجود نداره.آدمهای جدی و اخمو خیلی خنده دارن.امروزم رفتیم استخر و امامزاده . من برای همه دست تکون دادم اما یه دختره لپمو کشید. بابام بهش اخم کرد . دختره سرخ شد مامانش دعواش کرد.
هر روز منو می برن در در و من واسه نور لامپها ذست تکون می دم.
شعر
ای هفت ماهگی
ای لحظه گرفتنها
بعد از تو ما از پشت در ها به پشت بامها
و از جیشی به آب دهان رسیذیم
و رنگ تو را ساختیم ای هفت ماهگی
امروز
مثل هر روز
من می خواستم بخوابم
اما مرا بردند به دشت ودمن
من هم گریه کردم
آخه سردم بود
همه جا سبز بود
آسمان آبی
پدرم گفت :"باباجان ببین چقد قشنگه"
من اخم کردم
مادرم گفت:"اینجا زمین متری چنده؟"
گفتم نکنه می خوان بیان اینجا زندگی کنن
بدبختی
کجا بود؟؟
صوفی آباد
گفتند
خودمانیم جای قشنگی بود
اما کاش خوابم نمی آمد
و سرد نبود
و پشه نمی داشت
و مثل اطاقم بود
پدرم می گوید:"پسرم باید به سختی ها عادت کنی.همش بخور و بخواب نیست که"
اما من هر جا را که اطاقم نباشد دوست ندارم پس داد می کشم
ااااااااااااااااااا .سلام
من بزرگ شده ام و هر روز فرنی را با قاشق می خورم
و اگر به حای مامان و بابا کس دیگری کنارم باشد گریه میکنم
خانه ما حیاط ندارد ولی بابا و مامان با ماشین هر روز مرا دور می دهند
خونه مامان جون محترم. خونه ننه لیلا
همه مرا دوست دارند
مرا ماچ می کنند
من داد می کشم
بابا آنها را دعوا می کند
من می خندم
با بابا و مامان کلی بازی می کنیم
بازی هو هو
بازی اغون اغون
من شادم و فکر می کنم شادی چیز خوبی است
از خدای مهربان و بزرگ ممنونم
که موهبت زنده بودن و زندگی کردن را به من ارزانی داشته است
و جز من موحودات دیگری را حان داده است
و با دلم که کوچک است
از او می خواهم که به خاک تشنه شهرم باران بدهد و علف به بره ها و گندم به مورچه ها