۵.۱۱.۱۳۸۸

سلام

من بزرگ شده ام و هر روز فرنی را با قاشق می خورم

و اگر به حای مامان و بابا کس دیگری کنارم باشد گریه میکنم

خانه ما حیاط ندارد ولی بابا و مامان با ماشین هر روز مرا دور می دهند

خونه مامان جون محترم. خونه ننه لیلا

همه مرا دوست دارند

مرا ماچ می کنند

من داد می کشم

بابا آنها را دعوا می کند

من می خندم

با بابا و مامان کلی بازی می کنیم

بازی هو هو

بازی اغون اغون

من شادم و فکر می کنم شادی چیز خوبی است

از خدای مهربان و بزرگ ممنونم

که موهبت زنده بودن و زندگی کردن را به من ارزانی داشته است

و جز من موحودات دیگری را حان داده است

و با دلم که کوچک است

از او می خواهم که به خاک تشنه شهرم باران بدهد و علف به بره ها و گندم به مورچه ها

هیچ نظری موجود نیست: