۵.۱۱.۱۳۸۸



سلام

حالت خوبه

من که خسته شدم از هفت ماهگی

چند روز دیگه می رم تو هشت ماه

حوصله م سر رفته

هر چی هم که بازی می کنم خسته نمی شم

ضربه با کله به توپ بادی

ضربه با پا به توپ پلاستیکی

کشتی با بالش

تاب تاب عباسی تو پارک عمه مهناز

و.....

دیروز منو بردن بازار. همه منو نگاه می کردن.ننه لیلا گفته مدام واسم اسفند دود کنن چشم نخورم.منم همه رو نگاه می کنم و می خندم. به نظر من چیزی خنده دار تر از آدم تو دنیا وجود نداره.آدمهای جدی و اخمو خیلی خنده دارن.امروزم رفتیم استخر و امامزاده . من برای همه دست تکون دادم اما یه دختره لپمو کشید. بابام بهش اخم کرد . دختره سرخ شد مامانش دعواش کرد.

هر روز منو می برن در در و من واسه نور لامپها ذست تکون می دم.

شعر

ای هفت ماهگی

ای لحظه گرفتنها

بعد از تو ما از پشت در ها به پشت بامها

و از جیشی به آب دهان رسیذیم

و رنگ تو را ساختیم ای هفت ماهگی

هیچ نظری موجود نیست: