اردک چشم نارنجی
تنها اسباب بازی من است که آنرا خیلی دوست دارم.
گاهی ساعتها با هم حرف می زنیم
و خسته نمی شویم
من از مادر و پدرم می گویم که چقدر مرا دوست دارند
و او از خاطرات سفرهای دور و دراز و عجیبشمن سلام می کنم
بابا آب داد
من انگار هستم
مامان صدای قلبم را شنید
تند تند
بابام از خودش عکس انداخت
اومد و رفت اطاقم رو رنگ زد
هنوز نمی دونن که من دخترم یا پسر خودمم نمی دونم اطاقم خوشگل شده هنوز نیومده چه خبر کردن چیدمان اطاق من تمام شد دیشب تخت و کمد من رسید.مامان و خاله فرشته و بقه کمک کردند آنها را خوب و قشنگ چیدند.اول تخت و کمد و دراور را و بعد خرسی و لاکی و تشت و شیشه و ..... اطاقم خیلی قشنگ شده است .من از این بالاها آن را می بینم و از خدای مهربان تشکر می کنم که پدر و مادر و خانواده ائی د لسوز و خوبی به من داده است. رنگ اصلی اطاق من نارنجیاول کلمه بود
و کلمه اول "خدا" بود
من هنوز از بودن خودم اطمینان ندارم
یا بدتر اینکه من نمی دانم بودن با نبودن چه فرقی دارد.
برای هست شدن بر من یک اسم گذارده اند تا خیال خود را از آمدنم راحت کنند.
"هــومان"
دلشان به همین چیزها خوش است
آنها مرا که نمی دانم هستی چیست
مال خود میدانند
و دارند به جای من تصمیم می گیرند
می گویند دو ماه و چند روز از خلقتم می گذرد
شاید
من که اینها را می نویسم
هستم
در وجود چیز دیگری مثل مادر
و آنقدر خیالم راحت است
که می نویسم 5شنبه 7 خرداد 1386
یک جنین دو ماهه