دنبال کننده ها
درباره من
شازده کوچولو
اول خدا و بعد عشق به طبیعت و آدمهای خوب
مشاهده نمایه کامل من
بايگانی وبلاگ
◄
2010
(3)
◄
مارس
(2)
◄
مارس 29
(2)
◄
ژانویهٔ
(1)
◄
ژانویه 10
(1)
▼
2009
(48)
◄
نوامبر
(3)
◄
نوامبر 28
(3)
◄
اکتبر
(1)
◄
اکتبر 14
(1)
▼
اوت
(44)
◄
اوت 26
(1)
◄
اوت 20
(1)
◄
اوت 08
(1)
◄
اوت 05
(1)
◄
اوت 03
(5)
◄
اوت 02
(24)
▼
اوت 01
(11)
اردک چشم نارنجی تنها اسباب بازی من است که آنرا خی...
این کله یک آدم سنگی خنگ است. من بر روی آن نشسته...
منرام کننده گاوها و ...
امروز جمعه بودرفتیم خونه مامان جونمن بازم هاا هااا...
امروز کلی آواز خواندم بابام کیف کرد وگفت:"تو بای...
فعلا چاره اي نيست. پدر و مادرم براي ديدن من بي قر...
سلام من سلام می کنم بابا آب داد من انگار...
من هستم اما این بابا و مامان انگار این را نمی دانن...
اسمش "لاکیه" بچه بابام اينا كيه با اون قيافش چه خو...
اینم عکس منپس هستممثل يه كرم يا تيراناداروساجداد ب...
اول کلمه بود و کلمه اول "خدا" بود من هنوز از...
۵.۱۰.۱۳۸۸
من هستم اما این بابا و مامان انگار این را نمی دانند برای همین بعضی وقتها برای اعلام موجودیت خودم لگد های جانانه ای را به شکم مامان جون می کوب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر